عشق مرز نمي شناسد

فرزانه الشي

عشق مرز نمي شناسد


فرزانه الشي

آن روز که ديدمت قيافه جذابت توجهم را جلب کرد، چشمان درشت سياه، صورت لاغر گندمگون، موهاي پر پشت مشکي.
آنطرف اتاق پيش يکي از همکارانم نشسته بودي و مرتب نگاهم ميکردي. چند بار ديگر هم آمدي، از خارج آمده بودي و ميخواستي براي مدرک تحصيلي ات تائيديه بگيري . روز آخر صبر کردي تا اداره تعطيل شد . وقتي بيرون ميرفتم با ماشينت چند قدم آنطرف تر ايستاده بودي، من هم منتظر اين لحظه بودم .
سلام کردي، گفتي: سوار شو .
کمي مردد بودم شايد صحيح نبود سوار ماشينت شوم ولي نميدانم چطور شد که نتوانستم مقاومت کنم وسوار شدم . در راه گفتي که دوره ي دکتراي حقوق را در آمريکا مي گذراني به ايران آمده اي تا با خانواده ات ديدار کني و بازگردي . گفتم: چرا بر ميگردي؟
گفتي: نمي دانم، شايد هم برنگردم. اگر زن بگيرم بر نمي گردم .
در دلم گفتم: او که به درد من نميخورد. لابد ميخواهد با دختر پولدار و خانواده داري ازدواج کند، اين خيال بيهوده اي است که روي او حساب باز کني.
ولي احساس من فرقي نميکرد. تو چه پولدار بودي و چه فقير براي من تفاوتي نداشت مهم اين بود که ازت خوشم آمده بود، همين و بس.
قرار ملاقات گذاشتي با اشتياق پذيرفتم، باز هم از خودت و خانواده ات و زن هاي زيادي که در اين مدت با آنها آشنا شده بودي حرف زدي. مردد بودم که چه کنم . دوستت داشتم و مي خواستم تا آنجا که ممکن است در کنارت باشم .
چند بار ديگر هم ديدمت، ولي صحبتي از ازدواج نکردي و من مرتب به تو زنگ ميزدم . صدايت را که ميشنيدم آرام ميشدم .
در خلوت تنهائيم کسي را يافته بودم که با او حرف بزنم، حالا تو چه احساسي به من داشتي مهم نبود. تو هم به حرفهايم گوش ميدادي، تندي و بي مهري نميکردي. يک روز هم گفتي که قصد ازدواج داري، روي من حساب نکن . نمي دانم چرا باز هم دوستت داشتم و به همين قانع بودم که صدايت را بشنوم و به حرفهايت گوش کنم.
تو ذره ذره در اعماق وجودم جا گرفته بودي و نمي توانستم از خانه دلم بيرونت کنم. يک بار که زنگ زدم زن جواني گوشي تلفن را بر داشت .
گفتم: با تو کار دارم.
گفت : گوشي دستتان باشد.
صدايت را شنيدم با خنده گفتي: سلام، حالت خوبست؟ مي خواستم بگويم من با دختري که هم اکنون با هاش صحبت کردي ازدواج کرده ام، پس خداحافظ .
گوشي از دستم افتاد و روياهايم همچون کوه بر سرم فرو ريخت .



 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30035< 3


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي